محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

چهره مامانی

گل پسری داره بازی میکنه ، چه بازی ؟! طبق معمول مشغول انواع ماشینهاییه که داره و اونها هم مدام در حال تصادف و جنگ و یدک کشیدن و........ میگم : پسر من ، شما که ماشین دوست داری برو لگوهاتو بیار و باهاش ماشین درست کن ... از این پیشنهاد استقبالی نشد . میگم : پس برو دفتر نقاشیتو بیار یه ماشین هم بزار جلوت و سعی کن از روش نقاشی کنی. آخه دلم میخواد بتونی نگاهت رو تقویت کنی . پسری جواب میده : من که نمیتونم مثل این بکشم خبببببببببببببببب . میگم : حالا که این طوره بیا اصلا قیافه من رو بکش و پسری این شکلی شد چرا ؟؟ چون به عقیده خودش من رو خنده دار خواهد کشید . ولی خب امان از اون وقتی که ما مامانها پیله کنیم به کاری ، مگه کوتاه میای...
31 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

احتمالا امروز اینترنتمون قطع میشه ، چون میخوام سرویس رو تغییر بدم باید حضوری برم درخواست بدم و این در حال حاظر برام مقدور نیست.............
31 ارديبهشت 1391

مرد من دوستت دارم....

سلام عزیز دلم ، پسر مهربون و فهمیده من شرمنده ام عزیزم که نمیتونم زیاد برات بنویسم ، آخه این روزها هم کارم زیاده و هم اینکه یه کم حال و روزم خوش نیست . فدای دل مهربونت بشم که همش برام دعا میکنی . هردومون حساااااااابی دلتنگ بابایی هستیم تو که چشمت به عکس بابایی میخوری همچین صدات از بغض دورگه میشه ولی هی سعی میکنی گریه نکنی آخه یه شب که خیلی غصه دار بودی گفتم مامانی اگه تو گریه کنی منم گریه میکنم و بعد از اون مرد کوچک من مواظب مامانشه که مبادا مامانی هم غصه دار بشه . خدایا شکرت خدای خوبم ممنون که همچین نعمتی رو نصیبم کردی ، کمکم کن مادری رو در حقش به بهترین شکل انجام بدم . محمدرضای نازنینم ، تو و پدرت همه زندگی من هستین و م...
31 ارديبهشت 1391

تعطیلات پسری....

سلام عزیز دلم به سلامتی شما از امروز تعطیلاتت شروع شد . ای کاش من هم زودتر از شر این دانشگاه خلاص بشم ، کارهام حسابی گره خورده به خصوص قضیه کارآموزیم که دیر براش اقدام کردم و الان بهم معرفی نامه نمیدن...... خدا کنه مشکلم حل بشه و دوتائیمون تعطیلات خوبی در کنار هم داشته باشیم. ان شاالله.
27 ارديبهشت 1391

کامنت بابایی

مدتها بود که قصد داشتم کامنت های بابایی رو به عنوان یه پست توی وب قرار بدم ولی همیشه برای کپی کردنش دچار مشکل میشدم ، ان شاالله که بعد از این بتونم این کار رو انجام بدم .     بابایی : سلام همسری از کنار حرم آقا امام حسین روزت رو تبریک میگم و به حق مادرش بانو فاطمه زهرا و حرمت علمدارش قمر بنی هاشم از خدا میخوام که از پس آنچه که خدای مهربون به تو تکلیف کرده سربلند بیرون بیای ودرمقابل زحماتی که من به تو تحمیل کردم پر انرژی باشی. واما پسری... بوییدن وبوسیدنت واسم زیباترینهاست مهربونیت زیباترین هدیه واسه مامانته.   و مامانی : عزیییییییییییییزم عاشقتمون با تموم وجودم دوستتون دارم تا بینهایت.................
27 ارديبهشت 1391

بزرگ مرد کوچک....

سلام عزیز دلم مرد کوچک من که حالا دیگه میگی بزرگ شدم مامانی ، دیگه میتونم تنهایی توی تختم بخوابم................... عاشقتم عزیز دلم وقتی از بیرون میاییم و من کلیییی خرید کردم ، 3 طبقه مجبورم وسیله ها رو بکشم بیارم بالا و وقتی خسته از این بار و کلافه از گرما روی پله های هال ولو میشم اونوقت پسرم میره از یخچال یه لیوان آب خنک میاره و دستم میده ، بعدشم می ایسته تا من آب رو بخورم و لیوان رو ازم بگیره مبادا که مامانش خسته بشه وایییییییییییییی خدای من ممنونم خدای مهربون این نهایت عشقه.......... پاکترین عشقه.................... محمدرضای نازم واقعا در نبود بابایی تو برای من یه تکیه گاهی خدای نازنینم همیشه نگهدارت باشه پسرم. ...
26 ارديبهشت 1391

دلتنگ بابایی.....

سلام محمدرضای شیرین زبونم دیروز داشتم برای یکی از خاله ها کامنت میگذاشتم و از اونجایی که شما گل پسری عاشق اسمایلی (شکلک ها) هستی گفتی : مامانی وقتی نوشتنت تموم شد اون شکلکی (پسر نازم وقتی تند حرف میزنه میگه شتلت) که روش قلب داره و قلبش میشکنه رو بزار تا بابایی اینجوری ببینه که چقدر دلمون براش تنگ شده . این هم برای بابایی       :      مامان فدای اون دلت بشه که اینقدر بیتاب دیدن باباییه ، ان شاالله بابایی همیشه تنش سالم باشه و سایه ش رو سرمون . خدا پشت و پناه همه ی باباهای مهربون و زحمتکش باشه ، آمین. ...
25 ارديبهشت 1391

زن................

دوست گلم نایسل یه کامنت خیلی قشنگ برام گذاشت که میخوام اینجا بزارمش:   زن بودن مثل ققنوس بودن است ؛ هي آتش مي گيري و باز نا اميد نمي شوي .. ، و از خاكسترت زن متولد مي شود .. . زن قداست دارد .. ، براي با او بودن بايد مرد بود ..، نه نر !!                                                                          نفس تازه كن بانو .. ...
24 ارديبهشت 1391

هدیه به خودم

سلام عزیز دلم پنج شنبه یه پست گذاشته بودم که گفتم برای خودم  جشن میگیرم. دیروز از خونه مانا که برمیگشتیم وقتی رسیدیم شهرمون شما گفتی گرسنه ام و دلم خوراکی میخواد من هم اعلام کردم تموم اون چیزهایی که تو دلت میخواد از سوپرمارکت بخری در حال حاضر برات ضرر دارند ، یه کم فکر کردی و ملتمسانه گفتی پس میشه از اون شیرینی هایی که گرده ، توش یه چیز سفید مثل مداد رنگیه سفیدم داره برام بخری منظورت نون خامه ای بود ، با اینکه خیلی چربه ولی دیگه کلی دلم برات سوخت و قبول کردم سر مرکب رو چرخوندم به سمت شیرینی سرا و یک کیلو نون خامه ای و رولت خریدم عصری هم توی خونه هی هوس غذاهای جور و واجور میکردم و نمیدونستم برای شام چی درست کنم تا اینکه...
23 ارديبهشت 1391